انوشه روان بزرگمهر بوختكان ميفرمايد:
ز گيتي دو چيز است جاويد و، بس
دگر هر چه باشد نماند بكس
سخن گفتن نغز و كردار نيك
نگردد كهن، تا جهان است، ريك
شاهنامه فردوسي- يادگار بزرگمهر

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

اندرزنامه پتر بزرگ!

اندرز[أ‌] نامه پتر بزرگ[ب‌]
.....
"نهم آن که دولت روسيه را وقتي ميتوان دولت واقعي گفت که پايتخت خود را به شهر اسلامبول که کليد گنجهاي آسيا و اروپاست، برد پس تا ميتوان بايد کوشيد که به شهر اسلامبول و اطراف آن دست بيندازيم و کسي که اسلامبول و اطراف آن را در دست داشته باشد خداوند همه جهان خواهد بود. پس براي رسيدن به اين مقصود بايد در ميان ايران و دولت عثماني نفاق افکند تا هميشه در ميانشان جنگ باشد اگرچه اختلاف مذهب و عقيده که مردم شيعه با سني دارند از هر لشگر و سلاحي بيشتر کارگر است و براي تأمين مقصود ما و تسلط روسيه بر آنها بهترين وسيله است با اين همه بر شما واجب است که همواره به هر وسيله که ميتوانيد دوگانگي را در ميانشان سختتر کنيد و نگذاريد با هم همآهنگ شوند. چيزي که بيش از همه مرا دلخوش ميکند دو چيز است. يکي اختلاف عقيده در ميان شيعه و سني و استيلاي روحانيون بر ملل مسلمان و اين که ايشان مانع اند تا مسلمانان با اروپا درآميزند تا چشمشان باز شود و در کار خود چاره جويي کنند. همين بس خواهد بود که به زودي نام آنها از آسيا برافتد و تمدن و فرهنگ عيسوي به دست پادشاهان دولت جوان روسيه، سيل وار آن کشورها را فراگيرد چنان چه برتري و استيلاي روحانيون ما بود که در اين مدت روسيه را در پستترين مرحله نگاه داشت و مانع از پيشرفت و برتري آن شد تا من به هزاران رنج و دشواري اين خار را از پيش پاي ملت خود برداشتم و دست آنها را از کارهاي دولت کوتاه کردم تا به نماز و روزه اکتفا کنند. گذشته از آن بايد چاره جوييهاي فراوان کرد که کشور ايران روز به روز تهي دستتر شود و بازرگاني آن تنزل کند. روي هم رفته بايد در پي آن بود که ايران رو به ويراني رود تا بدين وسيله به هندوستان نزديک شويد و چنان بايد آن را در حال احتضار نگاه داشت که دولت روسيه هرگاه بخواهد بتواند بي دردسر آن را از پاي درآورد و به اندک فشاري کار خود را به پايان برساند. اما مصلحت نيست که پيش از مرگ حتمي دولت عثماني، ايران را يک باره بي جان کرد. گرجستان و سرزمين قفقاز رگ حساس ايران است همين که نوک نيشتر استيلاي روس به آن رگ برسد فوراً خون ضعف از دل ايران برون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هيچ پزشک حاذقي نتواند آن را بهبود بخشد. هر قدر ممکن شود خود را به خليج فارس برسانيد و هرگاه به آن جا دست يافتيد هر قدر پول که به وسيله انگلستان به دست ميآيد ميتوان مستقيم از هندوستان فراهم کرد. کليد هندوستان هم سرزمين ترکستان است تا ميتوانيد به سوي بيابانهاي قرقيزستان و خيوه و بخارا پيش برويد تا به مقصود نزديکتر شويد اما تأني را نبايد از دست داد و بايد از شتابکاري خودداري کرد. آنگاه دولت عثماني چون شتري مهار کرده در دست پادشاه روسيه خواهد بود تا هنگام لزوم بارکشي کند و پس از آن که ديگر کاري از آن ساخته نشد بايد سرش را از تن جدا کرد زيرا کشوري بسيار بزرگ و بهترين بازار تجارت است.
.......
دوازدهم آن که پس از گرفتن کشور سوئد و عثماني و ايران و لهستان بايد با اتريش و فرانسه اتحاد کرد و اگر هر يک از اين دو دولت دوستي و اتحاد ما را پذيرفت ميتوان کشورهاي ديگر را از پا درآورد و پس از آن بايد بر اتريش هم مسلط شد."[1]
......
پتر بزرگ! تا بزرگ بودن چه باشد؟ پتر يکم روسيه را به فراخي رسانيد. شهر سن پترزبورگ را ساخت و پايتخت را به آن، جابجا کرد. اما به هزينه ريخته شدن خونهاي مردمان بسياري در روسيه و کشورهاي همجوار. او مردي باهوش، زيرک و رند بود. در دانش ريشه يابي جستارهاي تاريخي و اجتماعي بسيار توانا بود. اندرزنامه او که گوياي پندار[ت‌] و ددمنشي اوست بسيار جالب و خواندني است و در بردارنده سيزده بند است که تنها بندهاي در پيوند با ايران در اينجا آورده شده است. جانشينان روسيه تزاري، شوروي پيشين، جمهوري فدراتيو روسيه کنوني او همواره تلاش کرده اند تا اندرزش را بفرجام رسانند. دستكم براي بندهاي بالا کاميابي نگريسته ميشود. آيا چنين نيست؟ آيا شما بر تن فسرده خود فشار خردکننده پوتين را درنمييابيد؟!
بهر روي شايسته است همگان براي او بجاي بزرگ از پاژنام سترگ بهره برند. دانايان براه راستي و ديويسنان و دروندان بجادويي و بدروغ، زيرا سرگذشت پتر و اين واژه همانند است. سترگ تا هنگام انوشه روان فردوسي توسي بمعني لجوج و بي شرم بود. پسان افزايندگان به شاهنامه بمعني بزرگ بکار بردند و يکي از سنجه هاي شناختن رجهاي افزوده از رجهاي راستينِ سروده فردوسي همين واژه است.[2]
نخستين هنگام يورش روسيان به ايران در زمان حسن بن زيد(داعي کبير) بنيانگزار علويان طبرستان بين سالهاي 60-255 ه.ق. رخداد. آنان روستاها را آتش زدند و مردم بسياري را كشتند. حسن بن زيد آنان را در هم شكست و فراريان روس کشته شدند. روانشاد احمد کسروي نوشته است: "روسان در اين زمانها ملت بزرگ و به نامي نبودند و در سرزميني که در نزديکهاي درياي بالتيک مينشستند سدها فرسنگ از اران[ث‌] دور، و دولت نيرومند خزر و برخي ملتهاي ديگر در ميانه فاصله بودند با اينهمه چون ايشان در کشتيراني و درياپيمايي مهارت بسيار داشتند و مردم دلير و جنگجو بودند از رود ولگا که آن زمانها به نام«اتل» معروف بود با کشتيها به درياي خزر در آمده در اران، گيلان و مازندران و گرگان که بر کنار درياي مذکور نهاده اند به تاخت و تاز و تاراج و يغما ميپرداختند و کشتار و خرابي بسيار ميکردند. تا آنجا که ما آگاهي داريم از زمان فرمانروايي داعي کبير در مازندران تا زمان پادشاهي مرزبان در آذربايگان که هفتاد سال کمابيش است سه بار هجوم روسان را بر درياي خزر و سرزمينهاي کنار آن دريا در تاريخهاي پارسي و تازي ضبط کرده اند و اين هجوم که ما ميخواهيم به شرح آن پردازيم چهارمين آنهاست."[3]
دومين يورش روسيان در هنگام همين پتر و در زماني که محمود افغاني- همميهن ياغي شده ما- همه ساختار کشور ما را نابود کرده بود رويداد. آنان در سال 1102 خيامي داغستان، گيلان، بادکوبه[ج‌] را گرفتند. همزمان عثماني شماخي را گرفت. اما تهماسب قلي(نادر) به آنان به تندي هشدار داد و چون پتر نيز مرده بود[ح‌] جانشينش کاترين يکم فرمان پس نشيني به مرزهاي پيش از يورش را داد.
سومين يورش در زمان آغامحمدخان رويداد و او روسيان را سر جاي خود نشانيد.
چهارمين يورش در زمان فتحعليشاه رويداد. به دنيال آن جنگهاي هنگام يکم و دوم ايران و روس درگرفت. در پايان با قراردادهاي ننگين گلستان و ترکمنچاي قفقاز را از مام ميهن کندند و سالهاي دراز، خون پاک مردم چچن و داغستان و اران و گرجستان و ابخاز و اجار و اوست[خ‌] و تالش و ... را در شيشه کردند.
پنجمين يورش در زمان ناصرالدينشاه رويداد که ورارود، خوارزم[د‌]، اميرنشينهاي خيوه، بخارا، خوکند ما را بسان مار افعي بلعيدند. پس از آن با قرارداد اوت 1907 ترسايي[ذ‌] برابر شهريور 1286 خيامي روسيه و انگليس ايران را بين خود بخش کردند.
ششمين يورش در جنگ جهاني يکم رويداد و در آن بسياري از مردم ما به سبب نداري و بيماري و گرسنگي کشتار همگاني شدند. با پديدآمدن انقلاب بلشويکي و بنيانگزاري شوروي اين يورش پايان يافت و مردمان شاد شدند اما اين شادي با پشت کردن آنها به ميرزا کوچک خان جنگلي و ساخت و پاخت با انگليس چندان به درازا نکشيد. انقلاب بلشويکي يکي از بختهاي زرين ايران بود.[ر‌] حاکمان ناشايست و خودكامه حكومت پوسيده قاجاري که زورشان تنها به مردم خود ميرسيد اين بخت را سوزاندند. ايران اگر فرمانرواياني مردمي و توانا داشت که بجاي سوزاندن ايران دلشان براي ايران ميسوخت ميتوانست هر آنچه تا آن زمان در قفقاز و خراسان بزرگ از دست داده بود را بدست آورد. از بس در بستن پيمان کوتاهي کردند تا دولت شوروي استوار شد. اگر زودتر بخود ميجنبيدند امتيازهاي بيشتري ميگرفتند زيرا آن زمان شوروي سرخ با گرفتاريهاي زياد دروني مانند نداري، گرسنگي، بيماري و جنگ با ضدانقلابهاي پادشاهي خواه سپيد روبرو بود و در بيرون مرزها دشمنان بسياري مانند انگليس داشت. جنگ جهاني يکم هنوز تمام نشده بود و روسيه ميخواست از آن رهايي يابد. به هر روي پيمان دوستي ايران و شوروي در هفتم اسفند 1299 خيامي برابر 26 فوريه 1921 ت بسته شد که در آن حق کشتيراني ايران در درياي کاسپين که در قرارداد ننگين ترکمنچاي پايمال شده بود پس گرفته شد. اين پيمان و پيمان 1940 ت مانند پيمان 1975 ت ميان ايران و عراق که به الجزاير شناخته ميشود با قراردادهاي دوره قاجار دگرگون بود. پايبندي و به کار بستن آن از سوي کشورهاي همسايه حق مسلم ماست و در راستاي خواست مردم، حكومت كنوني بايد براي استواري همه بندهاي آن بسوي ديگر فشار آورد.
هفتمين يورش در جنگ جهاني دوم رخداد كه رويداد آذربايجان در زمان پيشه وري به آن پيوست.
هشتمين يورش سرکشيدن درياي کاسپين[ز‌] و چاپيدن ما در نيروگاه بوشهر و يورش به چچن و اوست است.
اگر از مردم اوست بپرسيد مليتتان چيست؟ ميگويند: ايروني[4] زبانشان مانند كردي، لري، بلوچي، راجي، پشتو و ... از دسته زبانهاي ايراني است. استالين اوستيان را به دو بخش كرد اوستيان ترسايي را در جمهوري خودمختار اوستياي باختري[س‌] فدراسيون روسيه و اوستيان مسلمان را در منطقه خودمختار اوستياي نيمروزي در درون جمهوري گرجستان جاي داد. پس از فروپاشي شوروي اين پهلو[ش‌] به جمهوري خودمختار فراز يافت. خوشبختانه اكنون اوست باختري بدرستي به نام باستاني خود آلانيا كه هم خانواده اَران فارسي است ناميده ميشود. اما رسانه هاي همگاني بين المللي چشم خود را بر فرهنگ و زبان و آيين و دلبستگيهاي سدها هزار مردمان ايراني قفقاز بويژه اوست ميبندند. خوانندگان گواهي ميدهند كه اکنون چه ستمي بر همه مردم قفقاز چه گرجي، چه اوست، چچن و تالش و ارمني و آذري و ... ميرود و همه را به جان هم انداخته اند تا داراييهايشان را چپاول كنند. آنچه امروز براي جهانخواران ارزش دارد نفت و گاز و خد[ص‌] لوله هاي باكو- جيهان و مانند آن است براي بردن آنها و در اين ميان جان مردمان و فرهنگ برآمده از دهها هزار سال زندگي آنها بر اين سرزمين بي ارزش است.
آفرين بر داعي کبير و نادرشاه[ض‌]. آفرين بر عباس ميرزا و فرزينش قائم مقام فراهاني. آفرين بر اميرکبير.
نفرين بر فتحعليشاه و ناصرالدينشاه و آقاخان نوري و دنباله هايشان تا به رستخيز.
هرگاه برگي از تاريخ کهن سرزمينمان را به زور آموزش همگاني دبستاني و دبيرستاني ميخوانديم هرگز هنگامهاي تاراج و کشتار همگاني اژي دهاك و افراسياب و اسکندر پتياره گجستك و تازي و مغول و تيمور را باور نميکرديم و آن را فسانه ميپنداشتيم. هرگز بيخردي محمد خوارزمشاه و فرماندار پست شهر اترار[ط‌] که از خويشاوندش بود و با کشتن نمايندگان چنگيز مغول بهانه يورش به ايران را داد باور نداشتيم. باور نداشتيم که مگر ميشود يک شاه و يک فرمانروا تا به اين اندازه فرومايه و ديوانه باشد. از خود ميپرسيديم مردم در آن روزگار چه كاره بودند؟ نگذاريم همانگونه که ما نياکان خود را سرزنش ميکنيم. سرزنش افزونتر آيندگان بر ما باشد. انوشه روان فردوسي توسي ميفرمايد:
دريغ اين سرِ تاج و اين داد و تخت               دريغ اين بزرگیّ و اين فرّ و بخت[5]
***
جهان پر ز بدخواه و پر دشمن است               همه مـرز مـا جاي اهريمن است
نـه هنگـام آرام و آسايــش اســت               نه روز درنگ است و آرامش است
دريغ است ايـران کـه ويـران شـود               کنـام پلنگـان و شيــران شــود
همـه جـاي جنگـي سـواران بـدي              نشستـنگـه شهـريـاران بــدي
کنون جاي سختي و رنج و بلاسـت               نشستـنگه تيز چنگ اژدهاسـت
کسـي کـز پلنگان بخوردست شيـر               بديـن رنـج مـا را بـود دستگيـر[ظ‌]
کنــون چــاره اي بايــد انداختــن               دل خويـش ازيـن رنـج پرداختن
چـو ايــران نباشـد تـن مـن مبـاد               بر اين بوم و بر زنده يک تن مباد[6]
بايد بيدار شويم. بايد چشم و گوش خود را باز کنيم. بايد خود را باور کنيم. بايد نيرو بگيريم از بازوي هم. بايد ايستادگي مردم تبريز هنگامي که ارتش عثماني پشت دروازه شهر بود و آنان ناچار به خوردن سگ و گربه شدند اما سرسپرده بيگانه نشدند را فراراه خود کنيم. بايد هر کدام به توان خود کاري کنيم تا دشمنان و پليدان ترسان بگويند کاوه آهنگر و فريدون دوباره روييد. رستم و آرش و آريوبرزن و ارشک و سورنا و ارداوازده[ع‌] و بهرام پور گشنسپ و رستم فرخزاد دوباره روييد. جلال الدين خوارزمشاه و نادر و کريمخان زند دوباره روييد. سردار ملي ستارخان و سالار ملي باقرخان دوباره روييد. کلنل محمدتقيخان پسيان و ميرزا کوچک خان جنگلي و شيخ محمد خياباني و رئيس علي دلواري دوباره روييد. دکتر حشمت تالقاني روييد. ميرزا علي آقا ثقه الاسلام تبريزي و آقاخان کرماني و ميرزا طالبوف تبريزي و فرخي يزدي(زبان ملت) و ميرزاده عشقي همداني و ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل شيرازي و ملک المتکلمين سپاهاني دوباره روييد. بايد دوباره از ريشه روييد.
                                                                                             پاينده ايران- ايدون باد ايدون تر باد
                                                                                     مهران پور ابراهيم
                                                                                   ماه روز از فروردين ماه 1386 خيامي


[1] هوشنگ طالع، چکيده تاريخ تجزيه ايران، انتشارات سمرقند، رويه هاي 9-8.
[2]  بنگريد به شاهنامه فردوسي، ويرايش جنيدي، فريدون، دفتر پيشگفتار، بنياد نيشابور، نشر بلخ رويه هاي 79-78.
[3] احمد کسروي، شهرياران گمنام، انتشارات اميرکبير، رويه 78.
[4] براي آگاهي بيشتر بنگريد به شيرين آكينر، اقوام مسلمان اتحاد شوروي، ترجمه محمدحسين آريا، چاپ نخست 1367، انتشارات علمي و فرهنگي.
[5] شاهنامه فردوسي- تاخت کردن سعد وقّاص بايران و فرستادن يزدگرد رستم فرخزاد را بجنگ او- ويرايش جنيدي، فريدون، بنياد نيشابور- نشر بلخ، دفتر پنجم، رويه 479.
[6] همان- ياري خواهي ايرانيان از رستم- دفتر نخست، رويه 6-395.


[أ‌] پارسي وصيّت
[ب‌] 1089 خيامي اندرزنامه پتر بزرگ نوشته شد.
[ت‌] وارون انديشه نيک.
[ث‌] نام درست جمهوري آذربايجان کنونی.
[ج‌] اكنون باكو ناميده ميشود.
[ح‌] 1104 خيامي پتر مرد.
[خ‌] اوست نامي است که گرجيان به اين مردمان داده اند.
[د‌]  به باور ايرانشناسان بسياري مانند روانشاد پورداود، خوارزم، ايرانويچ يا خاستگاه ايرانيان است.
[ذ‌] ترسايي: مسيحي(گاهشمار ميلادي). از اين پس «ت» نوشته ميشود.
[ر‌] مردم و نخبگان اران و نخجوان بارها با فرستادن نامه و نشست در برابر دفترهاي نمايندگي ايران در بادكوبه و نخجوان خواستار پيوستن دوباره به ايران شدند اما با كوتاهي حاكمان آن زمان ايران اين كار فرجام نگرفت. براي آگاهي از خرده هاي اين بخت زرين بنگريد به چکيده تاريخ تجزيه ايران پيش گفته و کتاب تاريخ سياسي نخجوان نوشته جعفر جمشيدي.
راد انتشارات مرکز اسناد و تاريخ ديپلماسي وزارت امور خارجه و مقاله جمهوري خودمختار نخجوان نوشته عنايت الله رضا مجله مطالعات آسياي مرکزي و قفقاز شماره 2 پاييز 1371.
فروپاشي شوروي در دي 1370 خيامي نيز بخت زرين ديگري بود كه آن هم از دست رفت.
[ز‌] خزروانيان آريايي نژاد بودند كه در شاهنامه از آنان ياد شده است. از سال 576 ت در هنگام خسرو يكم ساساني- كه براي كشتار مزدكيان و دگرانديشان و فرزينانش مانند مزدك بامدادان و بزرگمهر بوختكان انوشيروانش نبايد خواند- با تركان آميختند. در 582 ت در خاور(غرب) درياي کاسپين دودماني ساختند. اوج آنان در سال 29 خيامي بود که بر بخش گسترده اي از آبريز رودهاي اتل، دن، دنيپر و دنيستر فرمانروايي ميکردند. خان آنان در 129 خيامي به دين يهود گرويد. روسان تزاري درياي کاسپين را بسبب اينكه از تبار كهن خزروانيان آگاهي نداشتند خزر ناميدند. يونانيان هم اين دريا را کاسپين ميناميدند. ايرانيان بايد فرهنگ خود را پاسداري کنند به زبان ايراني بگويند و بنويسند. نامهاي ايراني در گفتار خود بکار برند. نامهاي درياي کاسپين، گيلان، ديلم، آبسكون، تپورستان، مازندران، خزر... . درياچه خوارزم(بجاي آرال روسي). درياي پارس بجاي خليج. توران و خراسان بزرگ(بجاي آسياي ميانه روسي و آسياي مرکزي اروپايي). آسياي جنوب غربي(بجاي خاور ميانه اروپايي) و.... . براي آگاهي بيشتر درباره خزروان بنگريد به داستان ايران فريدون جنيدي در دست چاپ و تاريخ خزران از پيدايش تا انقراض ترجمه محسن خادم انتشارات ققنوس و ايران و تركان در زمان ساسانيان نوشته عنايت الله رضا.
[س‌] باختر واژه اي دري است که در پهلوي اپاختر گفته ميشد، سويي است که عربها شمال گويند. نيمروز در پهلوي نيمروچ گفته ميشد و عربها جنوب گويند. خاور در پهلوي خوروران و عربها مغرب گويند. خراسان در پهلوي خوراسان و عربها مشرق گويند. اين واژه ها پس از يورش مغول به گونه امروزي دگرگون شدند.
[ش‌] در عربي ناحيه يا منطقه گويند.
[ص‌] خط عربي شده خد دري(فارسي) است.
[ض‌] كارهاي نادر پس از ديوانه شدن، كور كردن فرزندش رضاقلي كه سزاوارترينً براي جانشينيش بود و يورش به هندوستان كه سبب كاستي آنان و چيرگي انگليس بر آنان و گسست فرهنگي ايران و هند شد مورد پذيرش هيچ آزاده اي نيست.
[ط‌] اترار(فاراب): شهري بر کناره اَرُنگ(گلزريون، سيردريا)، امروزه در جمهوري قزاقستان کنوني است.
[ظ‌] استاد فريدون جنيدي اين سه رج گفته شده و رج واپسين را افزوده دانسته است.
[ع‌] بدبختانه اين پهلوان(=اشکاني) دلير ايراني نيز بسان بسياري ديگر گمنام است و با آن همه جوانمردي كسي از او ياد نميكند. جلال الدين خوارزمشاه رونوشتِ سرنوشتِ اين پيش آهنگِ هزار سال پيش از خود بود. البته اردوان پنجم کجا و سلطان محمد خوارزمشاه بيخرد کجا؟ "ارداوازده پسر اردوان پنجم چند سال به كشمكش و جنگهاي چريكي پرداخت تا اينكه سرانجام او را نيز دستگير كرده به تيسفون برده و در آنجا كشتند." محمدجواد مشكور، تاريخ سياسي و اجتماعي اشكانيان، چاپ دنياي كتاب، رويه 429.