انوشه روان بزرگمهر بوختكان ميفرمايد:
ز گيتي دو چيز است جاويد و، بس
دگر هر چه باشد نماند بكس
سخن گفتن نغز و كردار نيك
نگردد كهن، تا جهان است، ريك
شاهنامه فردوسي- يادگار بزرگمهر

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

فریدون ایرانی کیست؟

فريدون ايراني[أ‌] را اينك[ب‌] ميتوان سنجيد[ت‌]. اين استاد داراي ويژگيهايي است كه او را در ميان ديگران-  هر چند پرشمار- نمايان و برجسته ميكند.
1-   باور به شهريور[ث‌] آنگونه كه خود او گزارش[ج‌] ميكند: "رواني فرمان يزدان پيروزگر در مينو و گيتي و از اختران تا ذره هاي بنيادي" و نيز باور به توانايي فْرَوَهر نياكان.
2-   زدودن زنگار و گردوغبار و تار خرفستران[ح‌] از فرِّ فرهنگ ايران، نشسته از پس سدها و هزاران سال و از ميان رفتن نامه هاي ارزان[خ‌] نگاشته نياكان در پي غارت و يورش دشمنان و بيگانگان و ويراني آبادبوم[د‌].
3-   باور به اينكه شاهنامة انوشه روان فردوسي توسي برترين شناسنامه و روشني بخش فرهنگ ايران و افسون[ذ‌] رامش مردمان ايراني است و افسانه نيست. براي همين نخستين بار پس از هزار سال سرايش شاهنامه، سي سال براي ويرايش آن تلاش كرد و انجمنهاي شاهنامه خواني برگزار ميكند.
4-     باور به اينكه زبان پهلوي، پايه زبان خراساني[ر‌] است و آموزش زبانهاي ايراني بروش ايراني زيبا[ز‌] است و نه بروش غربي و با آوانويسي لاتين.
5-     پافشاري در بكاربردن زبان پارسي سره در نگارش.
6-   گرامي داشت عرفان آغازين دوره اسلامي كه بر پايه انديشه و خرد و آگاهي است و نفي عرفان دوره اتابكان و بويژه پس از يورش مغولان در سده هاي هفتم و هشتم خيامي كه بر پايه پندار و نابخردي و دژآگاهي است.
7-   گرامي داشت دانشمندان و استاداني كه بر شكوه فرهنگ ايران افزودند و به او چيزي آموختند از شادروانان ابوريحان بيروني و رودكي سمركندي و خيام نيشابوري و عزيزالدين نَسَفي(نخشبي) و ابوالوفا بوزجاني و ابوسعيد ابوالخير و عطار نيشابوري و سعدي شيرازي گرفته تا استاداني مانند حسن سجادي[س‌] و ابراهيم پورداود و ماهيار نوابي و داعي الاسلام و امير مهدي بديع در گذشته نزديك و ارج نهادن بر تلاش گروه هموندان، همچون شادروان جهانشاه درخشاني و روشنروانان مانوك مانوكيان(بربريان) و حسين شهيدي مازندراني(بيژن) و غلامرضا سليم و ... .
8-     باور به دانشگاه ايراني بدون گواهينامه چه در زمان بدرآمدن و چه زمان بدرشدن و بدون آزمون.
9-   باور به پيوستگي زندگي و فرهنگ و انديشه مردمان از آغاز تاكنون و از پوريوتكيشيِ كهنترين هنگام تا مهرپرستي هنگامِ فريدون و تا مزديسناي هنگام گشتاسپ و تا عرفان و حكمت اشراق دوره اسلامي.
10- باور به اينكه براي شناخت راستي بايد از بخشبنديهاي دانشي زمينشناسي و باستانشناسي و ادبيات و زبانشناسي و تاريخ و انسانشناسي و مردمشناسي و ... پرهيز كرد و بايد همه دانشها را در هم آميخت و از اين روي دانشهاي نو ميان رشته اي راه گشا است. بنابراين او از همه آگاهيها و دانشها در ويرايش شاهنامه خود بهره جست.
11-  باور به خويشكاري و همياري و كار بدون مزد و بي چشم داشت و باور به "اشم وهو"[ش‌] و باور به اينكه اشونان[ص‌] همياران دادار اورمزد رايومند فرهمندند و باور به راستي و پيمان كه نماد مينوي مهر است.
12-  جدا دانستن دانش و فرهنگ ايران از جادويي و پندار موبدان بويژه اهريمن و رستخيز و تنِ پسين و چينوت پل و هزاره باوري و هوشيدر و هوشيدرماه و سوشيانس و شاه بهرام ورجاوند در ارداويراف نامه و زند وهومن يسن و بخشي از بندهشن.
13-  بازخواني سترگي[ض‌] كيكاووس و دليري در آشكار كردن دروغ و ستاندن اورنگي[ط‌] از داراب[ظ‌] از سوی دارا[ع‌] و اردشير بابكان از اردوان پنجم اشكاني و نماياندن دروغ خسرو قبادان[غ‌] و خسرو پرويز بر پايه شاهنامه و پژوهش در فرهنگ و داستان[ف‌] ايران.
14-    دوري جستن از مانوي.
15-  بيگماني از گمانهاي بيشماري كه يونانيان و در پي آنان فرنگيان بر رخ فرهنگ ايران كشيده اند و پيرايش انگ بدگمانان از فرهنگ ايران. آشكارسازي دروغ شرقشناسان و ايرانشناسان انيراني[ق‌] و بدبختانه ايرانياني كه از آنان پيروي ميكنند و او آنان را شبه استادان مينامد.
16-  پاسداشت روستا، فرهنگ و زبانها و آيينهاي زندگاني روستايي بر پايه كشاورزي و دامپروري و دستكاري[ك‌] روستايي و كوچ نشيني[ل‌] و تيره هاي ايراني از گودرز كشوادگان و رستم دستان و توس نوذران و گيو گودرزان و بيژن و رُهام و ... گرفته تا لر و كرد و لك و گيلك و ديلمي و تات و تالش و تپوري و بلوچ و آذري و خوزي و خراساني و سگزي و پارسي و ارمني و آشوري و گرجي و پشتون و ... كنوني.
17-    ساده ديدن زندگي مردمان و دوري از پيچيدگيهاي ساختگي فرنگيان و گزارشهاي جامعه سازي و فلسفة تاريخ پريشان كننده!
18-    اميد به آينده ايران و بيداري ايرانيان براي بازسازي ايراني آزاد و آباد و استوار.
19-  گرامي داشت همه تلاشهاي دانشي و فرهنگي نياكان اگرچه در هنگام كيكاووس باشد كه تلاشي بود براي پرواز كردن كه به شكست انجاميد و بدبختانه از سوي موبدان جادو و اهريمني دانسته شد.
20-  گرامي داشت يلان[م‌] نامي ايراني كه بسان ِ پلنگان ِ[ن‌] نخجيرگاه هايش نيرومند و ايرمنش[ه‌]ند مانند جهان پهلوان رستم زال(تهمتن) و پارتيان[و‌] و بهرام گور و بهرام پور گشنسپ و رستم فرخزاد و پورياي ولي خوارزمي و خردمندان و دانايان مانند اَشو زرتشت سپيتمان و مزدك بامدادان و بزرگمهر بوختكان و آتورپات مارسپندان و روزبه پورِ دادويه[ي‌] و ... .
21-    گزارش داستان ايران و رمزگشايي از رازهاي فرهنگ ايران مانند رستم و سيمرغ و ... .
22-    باور به اينكه راه رسيدن برامش و خوشبختي مردمان، فرهنگ است.
بفرخي و شادي فرجاميد؛ بيستم مهر 1390 خيامي


[أ‌] جنيدي؛ براي آگاهي بيشتر بنگريد به تارنماي بنياد نيشابور http://bonyad-neyshaboor.ir
[ب‌] اينچنين
[ت‌] نقد كرد
[ث‌] افلاطون به اتوپيا و دانشمندان ايراني دوره اسلامي به مدينه فاضله ترجمه كردند.
[ج‌] تفسير
[ح‌] حشره، آفت، جانوران موذي
[خ‌] ارزشمند، ارزيدني، با ارزش
[د‌] ايران
[ذ‌] چاره گري
[ر‌] خاستگاه زباني كه اكنون بپارسي نامدار است خراسان ميباشد و اين زبان سالهاي پسين در پارس روان شد.
[ز‌] زيبنده، درخور، سزاوار، شايسته
[س‌] از شاگردان اديب پيشاوري
[ش‌] "اشم وهو وهيشتم استي. اوشتا استي. اوشتا اهمايي هيت اشايي وهيشتايي اشم." پيرامون يشت. راستي نيك است. راستي برترين است. راستي خوشبختي است. خوشبختي براي آن كسي كه راستي را براي راستي بخواهد.
[ص‌] پيروان اشا(راستي)
[ض‌] لجوجي، بي شرمي
[ط‌] اورنگ كه اورند هم خوانده ميشود در اوستايي هوران است و نيك راندن و شهرياري نيك را گويند. ستاندن اورندي بگفتار امروزي كودتا است.
[ظ‌] كورش بزرگ و پسرانش كمبوجيه و برديا
[ع‌] داريوش يكم(بزرگ)
[غ‌] كسري
[ف‌] تاريخ
[ق‌] كساني كه ايراني نيستند.
[ك‌] صنعت
[ل‌] ايلي
[م‌] در نوشته هاي پهلوي، همواره از نياکان با پاژنام "کيان و يلان" ياد شده است. ... کيان، نماينده پادشاهان هنگام کياني بودند و يلان، پهلوانان پر آوازه ايران همچون زال و رستم و توس و گيو و گودرز و بهرام ... که کوشش آنان تخت کيان را نگهبان بود. بهرام پور گشنسپ با اين گفتار ميگويد که پادشاهي را از کيان به يلان بر ميگرداند، که يکي از آنان نيز ميلاد نياي بهرام و نيز پسرش گرگين ميلاد بود. شاهنامه فردوسي، ويرايش فريدون جنيدي، نشر بلخ، دفتر 5، پينوشت رويه 254.
[ن‌] بباور ايشان پلنگ بر همه گربه سانان حتي بر شير برتري دارد. "پلنگ هيچگاه از پشت شكار نميكند." او در جواني با پلنگي برخورد كرد.
[ه‌] فروتن؛ رو در روي اپرمنش
[و‌] او باور دارد که: "اشکانيان بروش کوی کواتَ(کی قباد) کيانی که داراب نيز نمونه ديگری از آن بود و اکنون فدراليزم خوانده ميشود، فرمانروايی ميکردند. ساسانيان اِوَک خوتايی(يک خدايی، تک شاهی، خودکامگی) برپا کردند و ساختار كَرتَك خوتايي(چند خدايي، شاهنشاهی) اشکانيان را افسوس(ريشخند) زدند! در هنگام اشکانيان انجمن مهيستان، بس توانا بود. اين پهلوانان، ايران را از انيرانيان بازپس گرفتند و به ايرانيان دادند، رو در روي ساسانيان که ايران را از ايرانيان ستانيدند و به تازيان بخشيدند!" بدبختانه دشنام ساسانيان به اورنگي اشكانيان در دوره اسلامي نيز به ننگ ملوك الطوايفي بر جاي ماند.
[ي‌] ابن مقفع!

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

یادگارهای فرهنگی و برنامه هایی برای پیشرفت


ساليان درازی است که پری پتياره توسعه، بجان خان و مانمان افتاده است و بدبختانه بتندی، چشمانمان بزشتی و دروغ و جادويی يش تاريک شد. يادگارهای ارزشمند فرهنگيمان و زيست بوممان آنچنان از بين رفت که بازسازی و نوسازی آن شدنی نيست! ساليان درازی است که گروه اندکمان در آگاهی دادن به کسانی که شيفته اين اروس هزار داماد شده اند ناتوان بوده و فريادمان بجايی نرسيده است. باده گساران مست از شراب شهرنشينی و آپارتمان نشينی و خودرو سواری و تلفن همراه و مدارک دانشگاهی هزار رنگ بی مايه بروستاها و شهرهای کوچک زيبای خود پشت کردند و به سياستگزاران خود پروانه دادند که چونان زنگی مست بجان آنها بيافتند و با بستن سدهای بيشمار درياچه های نيلگونمان را نمکزار کنند تا برای کلانشهرهای خود آب "نيتراته" بياورند! کشوری که تا ديروز از شبنم نشسته بر برگهای کشتزارها و باغها و تاکستانها و بيجارها و مرغزارهايش ميدرخشيد، امروز از بلورهای نمک بر جای مانده از خشکيدن درياچه هايش درخشان است! و از تنگدستی مردمانش در جهان نامدار! باوه ناخجسته توسعه برای ما چه آورده است جز خشکسالی و ويرانی و آلودگی و زباله و گنداب! مردمانی که روزگاری چهار آخشيج آتش و آب و باد و خاک را نيايش ميکردند و در آغوش سپندارمذ زمين، شاد آرميده بودند، با پشت کردن به فرهنگ نياکان خود چه درد و رنج سهمگينی به خود رسانيدند. تنها اين گورستانها است که با پوسيدن تن جوانان و ميانسالانی که بمرگ زودرس ميميرند، آباد و آبادتر ميشود! چرا بايد بجای راندن در جاده بی بيم "پيشرفت پايدار" در جاده لغزنده بيمگين توسعه برانيم و از آزموده کشورهای توسعه يافته فرنگی بهره نبريم و درست پا بر جای آنان بگذاريم و اينبار از برای سستی کوره راه، تا گردن در گل فرو رويم؟! چرا ما رودرروی زبانزدِ "چرخ را نبايد دوباره اختراع کردن" به ساختن دوباره ساخته ديگران پافشاری ميکنيم. چه نيکو گفتند که: "خود کرده را تدبير نيست!"
http://hamshahrionline.ir/news-135311.aspx

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

پیک نوروزی

به نام دادار، اورمزدِ رايومندِ فرهمند
سر سال نو هرمز فرودين بياسوده از رنـجْ تـن، دل ز كيـن
بزرگان بشادي بياراستند مي و جام و رامشگران خواستند
هنگام جمشيد- شاهنامه فردوسي

جشن فرخندهِ نوروز جمشيدي باستاني و آغاز سال نو 1390 خيامي بر شما و بر همه مردمان جهان، بويژه ايرانيان خجسته باد. آبادي زامياد، تندرستي، خردمندي، روشنرواني، شادي مردمان و هَماروانان و رامش فْرَوَهر نياكان در گروتمان را آرزومنديم. گردش كژيها بسوي راستي؛ استواري تخت اورنگي بر هفت كشور بويژه خُوَنيرَثبامي؛ افراشتگي درفش كاوياني بر ئيرانشهر، درخشش روشني آگاهي بر تاريكيِ دُژآگاهي؛ چيرگي بهمنِ مزدايي، انديشه و دانايي، بر اَكوان ديوي، پندار و نادانی و جادويي؛ پيروزي اَشَوَنان و مهربانان بر دِرَوَندان و مهردُروچان آرمان ما است. داد و دَهِشِ يزدان ارزاني يتان باد.
هر روزتان نوروز نوروزتان پيروز
ايدون باد ايدونتر باد

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

اغريرث


بنابه گزارش(تفسير) استاد فريدون جنيدي از نامهاي مردانه در شاهنامه فردوسي، اين نامها نماينده تيره هاي مردمان آن هنگامهاست.[1] بر اين پايه نگارنده باور دارد كه:
اغريرث، سپهدار لشکر توران که در شاهنامه با پاژنامهای هوشمند، پرخرد، پرمنش، گرانمايه، نيک پی، نيک خواه، نيك نام، نامدار، مهتر و رهنماي آمده کنايه از مردمان تورانی نزديک مرزهای ايران است که از ديدگاه نژادی و زبانی و خويشاوندی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی(تمدن) از همه تورانيان به ايرانيان نزديکتر بودند. اينان از براي ياری که بمردم ايران کردند بسختی بدست افراسياب کيفر ديدند. اغريرث باشندگان خد(خط) آغازين مرزي در آنسوی گلزريون(اَرنگ، سيردريا) در پايين دست آن جند و يا بالادست، اسپيچاپ، چاچ، ايلاق[أ‌] شهرهاي بنکث، تونكث، خاشت(خاش، خاس) و يا فرغانه باختري[ب‌]، شهرهاي نمنگان، اخسيکث[ت‌]، جلال آباد، اوزکند(اوزگون)، كاسان(قاسان) و يا لايه پس از آن در تراز و يا جدغل(نارين)[ث‌] و يا كاشغرستان(كاشغر، ينگي حصار، يارکند) و يا كشمير بودند. تا آنجا كه هرگاه ايرانيان بر تورانيان برتري مي يافتند از سوي ايشان از سرزمينهاي پيرو ايران بشمار مي آمدند و پشتيباني مي شدند و تورانيان از آن خشنود نبودند. اين نزديکی در هنگامهای پسين نيز با مردمان سغد[ج‌] ماند و زبان و فرهنگ سغدی، سدها سال در آن سوی مرزهای ايران روان بود که نمونه های مانوی- سغدی، مسيحی- سغدی و سغدی- بودايی آن بدست ما رسيده است. سغدييان هيچگاه آيين مزديسنا را حتی در هنگام پادشاهی دينی ساسانی نپذيرفتند و بدگر انديشی گرايش داشتند. ديگر نژاد و زبان و فرهنگ نزديک به تورانيان خوارزمي بود. اين نزديکی باز در هنگامهای نزديکتر به ما نيز مانده بود. "ث" آوايی است که در زبان اوستايی بود و در زبانهای ايرانی ميانه خوراساني(شرقي)، سغدی و خوارزمی ماند اما در زبان ميانه خوروراني(غربی) پهلوی نماند. در جنگهای روزگار ما نيز چنين برخوردهايی ديده شده است برای نمونه در زمان استالين مردم چچن به انگِ ياری رساندن به سپاه آلمان هيتلری کوچ ناخواسته داده شدند که در آن زمان شمار بسياری از آنان کشته شدند و رنجهای بسيار بردند. صدام نيز مردم کردستان خورورانی بويژه در کنار مرزهای ايران را آزرد و بر آنان ستم بسيار کرد. رخداد شوم حلبچه فراموش نشدنی است. در فروردين يشت كرده 31 بند 143 ميخوانيم:[2] "... فْرَوَهرهای مردان پاکدين ممالك توران را می ستاييم. فروهرهای زنان پاکدين ممالك توران را می ستاييم ...." نگارنده بر اين باور است كه فروهرهای اغريرث، پيران ويسه، فرنگيس و منيژه است که در آن هنگام مانند ايرانيان به کيش مهر بودند.
درود بر فروهر اغريرث پرخرد
16 آذر 1388 خيامي


[1] بنگريد به شاهنامه فردوسي ويرايش استاد فريدون جنيدي نشر بلخ وابسته به بنياد نيشابور. براي نمونه دفتر نخست رويه هاي337، 416، 417، 458.
[2] يشتها روانشاد پورداود جلد دويم رويه 108.


[أ‌] رودخانه ايلاق را امروزه ايگرن مي گويند. لسترنج رويه 513. مركز آن تونكث در كنار رودخانه ايلاق تقريبا 8 فرسخي چاچ و به اندازه نيم آن بود. يكي از شهرهاي پرجمعيت آن خاشت(خاش، خاس) بود.
[ب‌] تا هنگام مغول شمال را باختر، شرق را خراسان، غرب را خاور و جنوب را نيمروز مي گفتند.
[ت‌] در 10 كيلومتري جنوب غربي آن است که کرسی ايالت بود.  ' 53 ˚40 و  ' 27 ˚71
[ث‌] ولايت و رود نارين در سده های ميانه جدغل ناميده می شد و مرکزش اردلانکث در شمال انديگان بود. لسترنج رويه 511.
[ج‌] تاجيكستان، سمركند، بخارا، كشكه دريا و فرغانه نيمروزي در ازبكستان كنونيست.

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

پاسخ به پاسخ رد گرامی دايره المعارف بزرگ اسلامی

به نام يزدان
                                                                                                                                                                                        15 شهريور 1389 خيامی
رد دايره المعارف بزرگ اسلامی
استاد محمد کاظم موسوی بجنوردی گرامی

درود بر شما

بازگشت به نامه شماره 4267 تاريخ 27/05/1389

از اينکه چوبکاری فرموده با داشتن گرفتاريهای فراوان به نامه ام پاسخ داديد سپاسگزارم. استاد گرامی از شما خواهش می کنم دستور فرماييد اين نامه ها و ديدگاههای خوانندگان را در نشريه داخلی و تارنمای دائره المعارف بزرگ اسلامی http://www.cgie.org.ir جای دهند تا سرايی برای گفتگو و سگالش(همپرسکی) شود.
بايسته است دائره المعارف بزرگ اسلامی بر پی و ستونهای تنومندی استوار شود که توانايی نگاهداری آن را داشته باشند. از آنجايی که در ايران چاپ مي شود و به باور من تنها اين فرهنگ ايرانی است که چنين نيرويی دارد. سلمان فارسی و تنها يک نمونه پيشنهاد او برای کندن خندق در جنگ احزاب و کتاب خدمات متقابل ايران و اسلام آيت الله مطهری را گواه مي گيرم.
گواهی مي دهيد که سامانيان اميران خراسان بودند نه آسيای مرکزی و آسيای ميانه. ترکان قره خانی و قره ختاييان نيز بر توران فرمان مي راندند و خود را جانشينان افراسياب مي دانستند. مرو شاهگان پايتخت سلطان سنجر سلجوقی و مامون عباسی و آرامگاه پيشوای هشتم شيعيان در سناباد و نوغان خراسان بود- که پسان مشهد ناميده شد- و نه در آسيای مرکزی! از شما خواهش می کنم اين جستار را با همترازانتان و با کسان ديوانی و مردمان در قزاقستان و قرقيزستان کنونی و کاشغرستان و ختن در ميان بگذاريد. خواهش می کنم پروانه دهيد آنها داوری کنند. من به گفته خود بی گمانم اما از آينده ايران بيمناکم.
ايرانيانی که روزی بر جايها و انيرانيان نام مي گذاردند و برای نمونه مردمان بهارات را هندوان و مردمان هان را چينيان خواندند که تا به امروز مورد پذيرش جهانيان است. دريای نيمروزی(جنوبی) را ستويس- که به دريای فراخکرد پيوسته بود- و کوههای دو سوی ايران را ابرسن می ناميدند چرا امروز بايد نامهای بيگانگان را بر سخن برانند و دريای عمان و کوههای هندوکش و زاگرس و ... را بپذيرند!؟ چرا بايد نامِ نابجای جمهوری آذربايجان را می پذيرفتيم در حاليکه يونان جمهوری مقدونيه يوگسلاوی پيشين را نپذيرفت! بدبختانه همزبانان ما نيز چنين کردند و نامهای تازة تاجيکستان و افغانستان را بر نامهای کهن سغد و کابلستان(نيمروز، سکستان، زابلستان) و باختر(بلخ) و هرات گرامی تر داشتند و پيوند خود را با ايران سست کردند. اين دگرگونی نامهاست که مردمان را در پاسخ به پرسش کيستي شان دچار پريشانی می کند تا آنجا که اسکندر را پاژنام کبير می دهند و پروای آنرا ندارند که فرزندان خود را چنگيز و تيمور بنامند! اگر در گذشته نزديک کم نبودند کسانی که يا روس فيل بودند يا انگلوفيل که پسان فرنگی مآب و غربزده نام گرفتند، بدبختانه امروز شمار بسياری از مردمان ما شيفته هند و چين و يونان و ژاپن و حتی کره اند. به افسانه(استوره)ها و پندارهای طالع بينی همه جای جهان آگاهند بجز داستانها و باورهای نياکانشان! بايسته است شما را سپاس گويم که همايش کورش و ذوالقرنين را برگزار کرديد.
آنچه بيگانگان بسختی بدان پايبندند، باور بدان را برای ما پنداری فناتيک و کهنه پرستی مي دانند. چرا يک فرانسوی نيست که دريای مانش را کانال انگليس بنامد و يا وارون آن يک انگليسی نيست که دريای مانش بر زبان براند؟ پاسخ اين است که حرمت امامزاده را متولی بايد نگاه دارد و به ريشخند بدانديشان نبايد نگريست که بدبختانه ما اينگونه نکرديم!
هيچ نوشته ای با پيشينه بيشتر از سی، چهل سال يافت نکردم که واژه آسيای مرکزی را بکار برده باشد و آسيای ميانه نيز پيشينه ای پيشتر از تزاران و خاندان رومانوف در روسيه ندارد. آيا بايد نامهای کهن شش هزار ساله و دستکم سه، چهار هزار ساله اوستايی را در پای اين نامهای ساختگی برخی(قربانی) کرد؟
اگر هر آنچه بيگانگان و فرنگيان بگويند درست و راست باشد چه نيازی به نگاشتن فرهنگنامه های ملی و ميهنی است؟ چه بسيار شرقشناسان و بنيادهای شرقشناسی در فرنگ و چين و ماچين و اتازونی(ينگه دنيا) دست اندرکار ايرانشناسي اند!
خواستة منِ ايرانی در اين باره، تنها فارسی سره نويسی نيست. خراسان بزرگ و توران ترجمة آسيای مرکزی و آسيای ميانه نيست که من بر بکار بردن آن پافشاری دارم. خراسان بزرگ و توران تکه بزرگی از فرهنگی در گزند ويرانی و تباهی است که خوشبختانه يکی از مسؤولانِ پرستاریِ آن شما بزرگوار هستيد.
از اين روی خواهش مي کنم فرمان دهيد مقاله شماره 6160 دفتر(جلد) 16 را به نشانی اينترنتی http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=123&avaid=6160 که درخور دائره المعارف بزرگ اسلامی نيست، بازنگری فرمايند و گزارش درست و راست خراسان بزرگ و توران را بنگارند اگرچه به عربی باشد من هميدون  خرسند(قانع)م و يزدان را سپاس مي گويم. مگر شاهنامه های بنداری و ثعالبی که فرهنگ ايرانی و ترجمة شاهنامه فردوسی است و يا انبوهی از کتابهای نويسندگان ايرانی به زبان عربی نيست؟ سيبويه، روزبه پورِ دادويه(ابن مقفع)، پور سينا، زکريای رازی، ابوريحان بيرونی، ابن خردادبه، سهروردی، استخری و ديگران خدمات بسياری به زبان عربی کردند و بر گردن تازيان حق بسيار دارند.
دائره المعارف بزرگ اسلامی شايستة سرفرازی پيشگامی در افراشتن نامهای خراسان بزرگ و توران است. برای همين درخواستم را برای شما فرستادم. اما شايد در آينده نزديک فرهنگنامه های ديگری همچون دانشنامه جهان اسلام در درون مرز و ايرانيکا در برون مرز بر دائره المعارف بزرگ اسلامی پيشی بگيرند، زنگ و غبار و تار خرفستران تنيده بر آنها را بزدايند و دگربار فرهنگ جهانی را از درخشش شان فروغمند و سرافرازی را از آنِ خود کنند.

                                                                                                                       شاد و پيروز باشيد

پاسخ رد گرامی دايره المعارف بزرگ اسلامی

پيکِ ويژه به رد گرامی دايره المعارف بزرگ اسلامی

                                                                                                                                                                                                    25 اَمرداد 1389
ردِ دايره المعارف بزرگ اسلامی
استاد محمد کاظم موسوی بجنوردی گرامی

درود بر شما

با آزرم، نوشتار پيوست در هفته نامه اَمرداد تاريخ 23 اَمرداد 1389  خيامی چاپ شده است. بدبختانه دست اندرکاران روزنامه بدون هماهنگی با نويسنده دستکاريهايی در آن کرده اند که سبب رنجش و کوتاه کردن فرياد وی شده است. خواهش می کنم پيوست را بخوانيد و مهربانی فرموده نگارنده را از دريافت آن و از ديدگاه خود آگاه فرماييد. اميدوارم همچون گذشته که ياور روانشاد استاد عنايت الله رضا بوديد اين بار نيز در اين کار فرهنگی از هر گونه تلاش و توانايی خود و از هر راهی که درست می دانيد فروگذار نفرماييد. به ويژه در نگارش گزارش واژه های توران و خراسان بزرگ در دايره المعارف بزرگ اسلامی و يا برگزاری نشستها و انجمنهايی برای شناخت اين سرزمينها که نقش بزرگی در تاريخ و فرهنگ ايرانشهر در همه هنگامهای پيش از اسلام و دوران اسلامی داشته اند.
                                                                                                                                                    با سپاس

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

فراخوان همگانی برافراشتن نامهای خراسان بزرگ و توران

به نام يزدان                      دويم تيرماه 1389 خيامی
فراخوان همگانی برافراشتن نامهای خراسان بزرگ و توران
به: مردمان، تلاشگران جرگه فرهنگ، حقوق بين الملل، رسانه و استادان نامدار
و بياد استاد عنايت الله رضا که زندگی پربار خود را برای پرستاری جغرافيای تاريخی ايران ويژه کرد. روانش شاد
در درازای چند سده گذشته، افزون بر تباهی سرمايه های بسيارِ گيتييايی(مادی)، سرمايه های مينويی(معنوی) فرهنگی فراوانی نيز بسوخت که بهره هزاران سال تلاش نياکانمان بود که حتی برخی از آنها تا چند دهه پيش با پايمردی و از جانگذشتگی پاسداری شده و مانده بود اما اکنون از برای زخم کاری بيگانگان و ندانمکاری و کاهلی و سستی و کرخی و فرسودگی حاکمان بسختی خسته(مجروح) شده و ميراست. گزند سهمگين ويرانی اهريمنی چنگ و دندان نشان ميدهد. نياکان ما همه جهان هنگامِ کهن خود را با واژه های زيبا ناميده بودند. درياچه ای که امروزه بروسی آرال و دريايی که خليج ننگيده ميشود با درياچه خوارزم و دريای پارس ناميده ميشد و خاورميانه ی اروپاي غربی چيزی جز آسيای جنوب غربی نيست. ايرانيان حتی تنگه ای را که امروزه برينگ ميخوانند ميشناختند و بهرنگ ميناميدند و پيشينه اين شناخت اگر کوچ سرخ چهرگان(پوستان) در 12-10 و شايد 15000 سال پيش(هنگام تهمورث و شايد در آغاز جمشيد) نباشد[1]، دستکم به دوره اسلامی در سده سيوم خيامی برميگردد که ايرانيان از بندر سيراف در کناره دريای پارس تا خراسانی[أ‌](شرقی)ترين جايها در کناره های بخشی از دريای فراخکرد[ب‌] که دريای چين کنونيست از راه کشتيرانی و دريانوردی سوداگری ميکردند. از زنگبار تا خانفو(کانتون کنونی) بنگاه ميساختند و در کنار بازرگانی، مردمان دوردستها را به پذيرفتن کيش نويی که خود تازه به آن گرويده بودند فراميخواندند. اينک تا يورش تيمور در سده هشتم خيامی بدرازا کشيد.
از آنجايی که اين پيک را سرگشاده مينگارم تا همه مردم و خردمندان و دلسوزان خان و مان و فرهنگ ايران بتوانند بخوانند ناچار به نوشتن سخنانی هستم که استادان فرهيخته بس بيشتر از آن آگاهی دارند بدين ديدگاه پيشاپيش از ايشان پوزش ميخواهم.
اين داد مردمان(حقوق بشر) است که به فرهنگ خود سرزمينهای خود را بنامند. ديگرِ مردمان جهان بايد با آزرم، اين خواسته را بپذيرند و بکار گيرند. آنچه امروز به نامهای روسی آسيای ميانه(Middle Asia) و اروپايي غربی آسيای مرکزی(Central Asia) خوانده ميشود چيزی جز خراسان بزرگ و توران نيست. توران سرزمين فراسوی اَرنگ(گلزريون، سيردريا) تا رود ايرتيش و فراسوی درياچه خوارزم و فراسوی آبراه کهن دائيتی نيک(وهرود، جيهون، آمودريا) که به دريای کاسپين ميريخت، است. اکنون قزاقستان و قرقيزستان خوانده ميشود. همچنين توران دربردارنده سرزمينهای کشمير و سنجان(کاشغرستان و ختن(آبريز تاريم)) و تورپان است. جغرافيای سياسی در درازای تاريخ مرزهای شناخته شده ای بر پايه مرزهای طبيعی داشته است. اکنون با وجود برخوردهای خودخواهانه و نابخردانه سياست کنندگان و همستار(برخلاف) پندار برخی، اين مرزها با کم و بيش سرپيچيهايی هنوز پابرجا و استوار مانده است.
بايد آنگونه ساز کرد تا در ايران و سرتاسر جهان، وزارت امور خارجه، وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، وزارت ارشاد، رسانه های همگانی ديداری و شنيداری و خواندنی و سازمانهای بين المللی مانند سازمان مردمان همبسته(ملل متحد) بويژه شاخه فرهنگی آن يونسکو در همه پيمان نامه ها، چَک(سند)های خود از نامها و واژه های راست و درست با پشتوانه فرهنگی و تاريخی سدها و هزاران ساله بهره ببرند. يونسکو مسئول نگهبانی خواسته(دارايی)های فرهنگی جهانی است که پيوندی تنگاتنگ با حقوق فرهنگی مردمان دارد. در اين باره بويژه به «پيمان ميراث فرهنگی ناملموس جهانی» مُهر شده بسال 2003 ترسايی يا 1382 خيامی اشاره ميشود.
يونسکو در دهه شست خيامی انجمنی از نمايندگان کشورهای اين بخش از جهان فراهم و کتابی به نام «تاريخ تمدنهای آسيای مرکزی» چاپ کرد. بدبختانه نمايندگان ما در انجمنهای اين بزرگترين ارگان فرهنگی جهانی نام توران را بپاکی بفراموشی سپردند که باوه آن چيزی جز از خود بيگانگی، سرگردانی، پريشانی و گمگشتگی نيست. گذشته از نادرستی جستارهايی مانند مهاجرت ايرانيان بربر به ايران، شکوه شهرنشينی(تمدن)، دانش و فناوری ايرانی در آن همچنان موج ميزند و با اينکه سراسر اين کتاب دروغ و زبان برگشادن(توهين) به فرهنگ ايرانی است اما از آنجايی که فرهنگ ايران فروغمند و فرهمند است نويسندگان نتوانستند آن را بپوشانند و از چشم خوانندگان و جهانيان پنهان کنند. از اين ديدگاه با اينکه زمان و ميدان را واگذار کرده ايم همچنان کسانی چون من اميد به بازگردانندن آب رفته در جوی داريم. برای نمونه:
"به ويژه تاثير ايران، اگرچه مرکز تمدن آن در آسيای غربی واقع شده، بسيار عميق است. عمق اين تاثير و نفوذ فرهنگی به ميزانی است که تفکيک تمدن سرزمين مادری ايران از آنچه در محدوده آسيای مرکزی جريان داشته است امری بسيار مشکل ميباشد."[2]
نخستين مهاجرت دسته جمعی هند و ايرانيان در هزاره دوم ق.م. مصادف بود با آغاز دامداری، مخصوصا نسل
گيری از اسب، و با اختراع وسايل نقليه دوچرخ يا چهارچرخ. همزمان با مهاجرتشان به سمت قفقاز، نواحی استپی جنوب سيبری و آسيای مرکزی از ارابه های جنگی نيز استفاده ميکردند. در نتيجه اين توانايی را پيدا کردند که به بين النهرين، فلات ايران، هند، ارتفاعات آلتايی و حتی چين و کره نيز برسند."
[3]
"با طلوع امپراطوری هخامنشی که سير دريا را مرزهای شمالی خود در مقابل کوچ روهای سکايی قرار دادند، اين تقابل فرهنگی مشخصتر شد. در جنوب رودخانه، يعنی در داخل امپراطوری هخامنشی، جايگزينی کوچ روی به کشاورزی سرعت گرفت و اشکال مختلف همزيستی بين کوچ روها و دامداران ساکن در روستاها پديد آمد. در خارج از قلمرو امپراطوری نفوذ فرهنگی هخامنشيها در آسيای مرکزی در بخشهای شرقی تا منطقه سکاهای آلتايی گسترش پيدا کرد."[4]
اين مرز به خيلی پيشتر و به هنگام فريدون برميگردد. نگارنده نميخواهد به بررسی اين کتاب بپردازد که در گنجايش اين کرتاس(کاغذ) نيست و تنها ميخواهد با آوردن چند نمونه، درستی گفتار خود و کژی گفتار نويسندگان را نشان دهد.
توران نامی است که نه تنها ايرانيان آن را به آئين ميشناسند و در فروردين يشت به فْرَوَهر زنان و مردان پاکدين تورانی درود فرستاده ميشود[5] و در فرهنگ ايرانی از اغريرث و پيران ويسه و فرنگيس و منيژه تورانی به نيکی ياد ميشود بلکه ترکان نيز به اين نام آفرين ميگويند و ميبالند. پايتخت و بهشتِ(بهترينِ) کند(شهر)های توران، کنگ افراسياب و قُجغارباشی همواره بر بار(کناره) رود چو و در بالادست آن بوده است که در شاهنامه آمده است. شگفت اينکه بهرویِ بنمايه پيوستگی تاريخی زندگانی مردمان از ديدگاه فرهنگی، اجتماعی در همه دوران اسلامی و هنگام فرمانروايی ترکان، بلاساغون و اکنون بيشکک پايتخت قرقيزستان کنونی هر دو در نزديکی آن کهن دژها بنا شدند.[6] همستار نام توران، آسيای مرکزی چنان نادرخور است که: "اولين مسئله ای که در دستور کار قرار گرفت تعريف حدود منطقه بود. به دنبال اين نشست در جلسه ديگر يونسکو که در 1978 منعقد گرديد چنين نتيجه گرفته شد که مطالعه آسيای مرکزی بايد دربرگيرنده تمدنهای افغانستان، شمال شرق ايران، پاکستان، شمال هندوستان، چين غربی، مغولستان و جمهوريهای آسيای مرکزی شوروی باشد."[7]
"هدف از اين طرح اوليه که در برنامه يونسکو گنجانيده شده بود، درک بهتر تمدنهای مردم ساکن مناطق آسيای مرکزی بر اساس باستانشناسی، تاريخ، زبان و ادبيات آنها بود. در مرحله آغازين کشورهای شرکت کننده در اين طرح عبارت بودند از افغانستان، هند، ايران، پاکستان و اتحاد شوروی. بعدا کشورهای مغولستان و چين نيز به طرح آسيای مرکزی يونسکو ملحق شدند. به اين ترتيب منطقه مورد نظر گسترده تر شد تا فرهنگهای مغولستان و بخشهای غربی چين را نيز در برگيرد.
بايد يادآوری شود که منظور از آسيای مرکزی يک تصور فرهنگی است که طی تاريخ طولانی تمدنهای اقوام اين منطقه ظاهر شده و نبايد آن را با منطقه ای دارای مرزهای معين و محدود چه در حال حاضر و چه در آينده ارتباط داد."[8]
"از آنجا که تاريخ يک سلسله رويدادهای بدون وقفه است، تصميم بر اين شد که تاکيد زيادی بر تاريخ معينی که لزومی در آن نيست نشود. حوادثی که پيش يا پس از آنچه درباره آن گفتگو ميشود بايد در مجلد مخصوص به آن زمان مطرح شود تا منطبق با يک کار علمی باشد."[9]
اما يونسکو هيچگاه نتوانست خود را از اين مرزبنديهای سياسی کنونی که باوه ناخجسته زورآزمايی غارتگران سده های 19 و 20 ترسايی يا 12 و 14 خيامی[ت‌] بود و بخشبنديهای نادرست زمانی رها سازد. يکی از گرفتاريهای بزرگ داستاننويسی(تاريخنگاری) غربی که تنها روش دانشی(علمی) شناخته ميشود! هنگامهای خودخوانده است که هر چند هماننديهايی با فرهنگ ما دارد اما برای ما بيگانه است و مردمان حتی پژوهشگران را دوچار پريشانی ميکند. برای نمونه آنچه ما کاوه آهنگر ميناميم آنان هنگام مس و مفرغ و همين گونه لهراسب و گشتاسب را هنگام آهن ميخوانند.[10] اين چگونه بررسی زبان و ادبيات پيش گفته در بالاست که شاهنامه فردوسی و اين همه نسکهای[ث‌] پرشمار اوستا و ودا و پهلوی در آن ناديده است؟!
بی پايه تر از آسيای مرکزی، آسيای ميانه است. روسيان به اندازه دوری و نزديکی به خود، قفقاز را آسيای نزديک، توران و خراسان بزرگ را آسيای ميانه و آسيای دوردست خراسانی را آسيای دور ناميدند. بنابراين آنچه تنها در پيوند با آنان است چه ارزش جهانی دارد؟
انديشمندان گرامی که در جرگه تاريخ، جغرافيا، حقوق بين الملل تلاش ميکنيد. از شما خواهش ميکنم هر آنچه در توان داريد انجام دهيد و با نگارش يک دادخواست که خردمندان و مردمان ايرانی و تورانی و ديگر فرهنگ دوستان جهان از آن پشتيبانی کنند، خواسته بداد ايرانيان و تورانيان را- که خواندن سرزمينهای کهن خود براستی به نامهای خراسان بزرگ و توران بجای آسيای مرکزی و آسيای ميانه دروغ و جادوست- به فرجام رسانيد.
شاد و پيروز باشيد- پاينده فرهنگ فرهمند ايران
ايدون باد ايدون تر باد
نام برخی از گيرندگان(پی آيی واکه ها):
1.       استاد ايرج افشار سرپرست عالی بنياد موقوفات دکتر محمود افشار.
2.       استاد هرميداس باوند.
3.       استاد نصرت الله بختورتاش.
4.       استاد رقيه بهزادی.
5.       استاد ناصر تکميل همايون.
6.       استاد جهانشاه درخشانی.
7.       استاد احمد رنجبر.
8.       استاد زهره زرشناس.
9.       استاد منوچهر ستوده.
10.   استاد محمدعلي سجاديه.
11.   استاد حسين شهيدی مازندرانی(بيژن).
12.   استاد کتايون مزداپور.
13.   استاد محمدکاظم موسوی بجنوردی رد(رياست) دايره المعارف بزرگ اسلامی.
استاد غلامرضا ورهرام.

جغرافياي سياسي- تاريخی درست خراسان بزرگ و توران و ديگر سرزمينهای اين پَهلو(منطقه) از جهان بر پايه جغرافياي طبيعي و تاريخ و فرهنگ مردمان برگرفته از فلش ارت با اندكي دستكاري



[1] "اين نام ايراني را براي اين دريا و تنگه به استناد نقشه جهاننمايي كه در سال 1329 هجري برابر با 1911 ميلادي به وسيله احمد بن سليمان ترسيم شده است آورديم. روشن است كه رسم آن براساس نقشه كهنتري بوده است." بختورتاش، نصرت الله، چاپ سيوم پاييز 1380، نشان رازآميز، انتشارات فْرَوَهر، رويه 126، همچنين رويه 125.
[2] تاريخ تمدنهای آسيای مرکزی، بخش يکم از جلد دويم، يونسکو، ترجمه صادق ملک شهميرزادی، 1375، انتشارات وزارت امور خارجه، پيشگفتار، رويه نه.
[3] همانجا، رويه بيست و يک.
[4] همانجا، رويه بيست و دو.
[5] فروردين يشت كرده 31 بند 143 يشتها، جلد دويم، پورداود، انتشارات اساطير، رويه 108.
[6] برای آگاهی بيشتر در اين باره بنگريد به شهيدی مازندرانی(بيژن)، حسين، مرزهای ايران و توران بر بنياد شاهنامه فردوسی، بنياد نيشابور، نشر بلخ، رويه های 96-95 و ورهرام، غلامرضا، تاريخ آسيای مرکزی در دوران اسلامی، انتشارات آستان قدس.
[7] تاريخ تمدنهای آسيای مرکزی، همانجا، رويه نه.
[8] همانجا، رويه سيزده.
[9] همانجا، رويه پانزده.
[10] بنگريد به شاهنامه فردوسی، ويرايش جنيدی، فريدون، بنياد نيشابور، نشر بلخ، همچنين زندگی و مهاجرت آرياييان نشر بلخ و داستان ايران در دست چاپ.


[أ‌] ايرانيان شمال را به فارسي باختر(پهلوي: اَپاختر)، مشرق را خراسان(پهلوي: خوراسان)، مغرب را خاوران(پهلوي: خوروران)، جنوب را نيمروز(پهلوي: نيمروچ) ميگفتند. در پي يورش مغول اين واژه ها گرديدند.
[ب‌] باور ايرانی دريای فراخکرت(: پهلوی؛ فراخکرد: فارسی دری) در هنگام داراب و دارا به يونان رفت و يونانيان آنرا اوکئانوس Ωκεανός ناميدند. اين واژه را برخی جغرافيدانان ايرانی دوران اسلامی که به زبان عربی مينگاشتند به اقيانوس معرب کردند. همچنين برخی ديگر آنرا بحرالمحيط نوشتند. بويژه از هنگام رنسانس، واژه اقيانوس از سيسيل و اندلس به زبانهای ديگر اروپايی رفت و برای نمونه در زبان انگلوساکسونی Ocean شد. در گذشته نزديک فرنگيان دريای فراخکرد را بخش کردند و بهر بخش بر اقيانوس نامی افزودند.
*******
يونانيان، روميان و فرنگيان(اروپاييان) هماي را ماد، داراب(خاندان كورش بزرگ) و دارا(خاندان داريوش) را هخامنشيان ميخوانند. براي آگاهي بيشتر بنگريد به شاهنامه فردوسي، ويرايش فريدون جنيدي، دفتر پيشگفتار، بنياد نيشابور نشر بلخ، رويه 243-242 و داستان ايران از همين پژوهشگر در دست چاپ.
[ت‌] آن را بازی بزرگ(The Great Game) خواندند.
[ث‌] نسک(:پهلوی= کتاب)، نسخه معرب آن است.